محل تبلیغات شما

۱. بالاخره بمب,یک عاشقانه را دیدم! اما آنقدرها که خیال می کردم, حرف جدید برای گفتن نداشت. البته چند صحنه و دیالوگ بود که بتواند جذب کند و پای فیلم نگه دارد. برای من نقطه اوجش آنجا بود که بین مراقب جلسه امتحان و دانش آموز خوش خط! درگیری پیش آمد. نمی دانم چرا . شاید خیلی جا افتاده و مسلط بازی کرده بود. یا صحنه فوتبال بازی کردن با کت و شلوار . یا نگه داشتن نوارکاست بین پاها .

۲. فیلم بعدی دارکوب است. فقط یک بغض و یک درد . برای خاطر کسی که کل زندگی اش را از دست داده . فرزندش را و خودش را.

۳. یکجوری با آدم رفتار می کنند که کاملا واضح است که باید چه چیزهایی را ببیند! دقیقا همان ها را که نباید! "رستاخیز" در صف است و به زودی "خانه پدری"! نمی دانم . شاید هم مشکل از خود من است.

1848. آنچه دیده ایم ...

1846. چه آمدن و چه رفتنی ...

یک ,دانم ,صحنه ,نمی ,فیلم ,بازی ,نمی دانم ,بود که ,فرزندش را ,را و ,را از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

❃شعار کافی است! مدرسه‌ای شاداب بسازیم❃